تاريخ عضويت: جمعه 24 ارديبهشت 1389 تعداد ارسالها: 53 محل سكونت: یاسوج
جمعه 24 ارديبهشت 1389 - 15:19
سلام به همه ی بچه های خوب پی دی
از همه ی شمایی که عشق بازیسازی هستید برای ساخت یک بازی سوم شخص در حد گرشاسپ دعوت به عمل می آورم.
ببینید ما الان8-7 نفر حرفه ای هستیم.اگه خواستید عضو بشید به من ایمیل بزنید.oplite_5555@yahoo.com
موتور بازی:یونیتی
ما فعلا فقط به افراد زیر نیاز مندیم
2نفر مدلساز مکس یا مایا اگه مکس باشه بهتره
یک نفر انیماتور حرفه ای
یک یا دونفر هم طراح دوبعدی
فعلا بیشترین نیاز ما طراح دو بعدی است.
در زیر چندتا ازنمونه کارهای تیم ما را میتونید دانلود کنید
داستان بازی:
در روزگار قدیم کشور ما بدست یونانی های شرور افتاده بود.مردم با کمک و اتحاد توانستند یونانی ها و هیولاهای اهریمنی شان را از کشور خارج سازند.ولی یونانی ها باز میخواستند کشور را پس بگیرند و مدام به مرزهای کشور حمله ور میشدند و روستاهای مرزی کشور رو مورد حمله قرار میدادند.در یکی از این حمله ها روستایی نابود میشود و عده ای کشته میشوند و عده ای هم اسیر.تنها یک نفر از این میان میتواند جان سالم به در ببرد.او پسر آهنگر شهر، مهرداد است.پس ازاین حمله مهرداد تصمیم به انتقام گیری میگیرد.پیش دوستش میرود و از او کمک میخواهد و او بهش میگوید که تو فقط یک راه داری آن هم اینکه معجون جادویی را بخوری و تبدیل به گرگ نما بشی.پس از گرگ نما شدن به یونان میره و میفهمه که اهالی روستایشان توسط یکی از خدایان یونانی اسیر شدند و مهرداد تصمیم میگیره که...
درمورد حقوق هم بگم که ما یک تیم پولدار نیستیم و در صورتی که اسپانسر پیدا نکنیم هرکس درصد خاصی از سود پروژه را برمیدارد
تاريخ عضويت: جمعه 24 ارديبهشت 1389 تعداد ارسالها: 53 محل سكونت: یاسوج
شنبه 15 خرداد 1389 - 20:41
سلام.یه تیکه از داستانو میگم.
در روزگار قدیم کشور ما بدست یونانی های شرور افتاده بود.مردم با کمک و اتحاد توانستند یونانی ها و هیولاهای اهریمنی شان را از کشور خارج سازند.ولی یونانی ها باز میخواستند کشور را پس بگیرند و مدام به مرزهای کشور حمله ور میشدند و روستاهای مرزی کشور رو مورد حمله قرار میدادند.در یکی از این حمله ها روستایی نابود میشود و عده ای کشته میشوند و عده ای هم اسیر.تنها یک نفر از این میان میتواند جان سالم به در ببرد.او پسر آهنگر شهر، مهرداد است.پس ازاین حمله مهرداد تصمیم به انتقام گیری میگیرد.پیش دوستش میرود و از او کمک میخواهد و او بهش میگوید که تو فقط یک راه داری آن هم اینکه معجون جادویی را بخوری و تبدیل به گرگ نما بشی...
این یک قسمت جزیی ازداستان است.داستان خیلی بزرگ تر و پیچیده تر از اینی که نوشتم هست.
شخصیت اصلی هم پس از خوردن معجون به طرز عجیبی خشن میشه و هیچ چیز جلودارش نیست.