Contacts
صفحه اصلی پورتال | صفحه اصلی تالار | ثبت نام | اعضاء | گروه ها | جستجو | پرسش و پاسخ | فروشگاه الکترونیکی | خرید پستی بازی های کامپیوتری





صفحه اول انجمنها -> تالار علوم -> ایده رقص مار
 

ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع ديدن موضوع قبلي :: ديدن موضوع بعدي
برو به صفحه 1, 2  بعدي

ایده رقص مار
نويسنده
پيغام
mgcw
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 2 شنبه 21 دي 1383
تعداد ارسالها: 227
محل سكونت: In The Black Hole


5 شنبه 23 شهريور 1385 - 00:57
پاسخ بصورت نقل قول
با سلام
می خواستم نظرون رو در مورد این داستان بدونم
ببخشید که خوب ننوشتم و غلط املایی و تایپی هم به بزرگواری خودتون بگذرید
این از دید دوربین ازاد هستش


اين نامه توسط mgcw در 5 شنبه 23 شهريور 1385 - 01:03 ويرايش شده است.
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
mgcw
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 2 شنبه 21 دي 1383
تعداد ارسالها: 227
محل سكونت: In The Black Hole


5 شنبه 23 شهريور 1385 - 01:00
پاسخ بصورت نقل قول
رقص مار


ماه در حال گرفتن است،جغدی پرواز کنان از جلوی ماه رد می شود و صدای زوزه ی گرگی از دور شنیده می شود .
هوا تاریک تاریک است و خبر از وقوع حادثه ای وحشتناکی می دهد .
ناگهان صدای ماشینی که با سرعت جنون آمیزی در حال حرکت است شنیده می شود و در آب که تصویر ماه به وجود آمده بود موج می گیرد .
ما به دنبال ماشین به انتهای جاده رسیدیم .
روبرو دری بزرگ و زیبایی هست،که به زمینی وسیع راه پیدا می کند،درون این زمین زیبا و پوشیده از گل گیاه است کاخی پدیدار میشود،کاخی مدرن و شیک .
درِ، کاج که به نظر می رسد از جنس اهن، تیتانیومِ دیده باشد،با صدای مهیبی باز می شود و سه مرد و دو زن که خیلی مشکوک به نظر می رسند از در خارج می شوند،همین که به چهار چوب در می رسیم با مکانی شلوغ مواجه می شویم .
یک حسی می گوید ایجا خبرهایی است و انگار دارند یک کار غیر قانونی می کنند،به ناگه در گوشه ای از این کاخ عظیم که شومینه ای نسبتاً وحشتناک و بزرگ قرار دارد صدایی بلند می شود،انگار دیوار شومینه بالا می آمد .
مردی با خوشحالی از شومینه بیرون آمد،درحالی که به طرف پله های بزرگ و عجیب غریب کاخ می رفت،به داخل شومینه می رویم،راه رویی تاریک و طویل اما مجهز،در حالی که انگار تمام نمیشود با سرعت در حال حرکت بودیم،به ناگه نوری پدیدار شد و از درون راه رو خارج می شویم .
درون اتاق دو مرد با هم صحبت می کردن،ظاهری مرتب و خیلی رسمی داشتند،زبانی که در حال صحبت بودن مثل اینکه ابداع خودشان بود .
(ترجمه حرفاشون
مرد اول:عاقبت بعد از هفت سال تعقیب به دست ما افتاد آقای اِبرو !
بعد از یه مکس کوتاه و حالتی متفکّرانه میگه : آقای اِبرو چگونه او را گرفتید ؟
مرد دوم: ما او را در غاری پیدا کردیم و چون افراد ما 57 نفر بودند توانستیم او را بگیریم البته ما صدمات زیادی دیدیم آقای آین
مرد اول:آقای ایکس خیلی خوشحال می شود آقای ابرو
مرد دوم:چرا ما باید او را در اینجا نگهداری کنیم ! به نظر من ایجا محل مناسبی نیست آقای آین
مرد اول:این شیشه ها به گونه ای طراحی شده هستند که هیچ وسیله ای نمیتواند بشکنند و در هیچ شرایطی نمیتوان از آن طرف شیشه ایجا را ببیند ، یعنی مثل اختراعات بی فایده بشر مثل شیشه های رفلکس نیست،در ثانی شما بهتر می دانید که ما پیشرفته ترین تکنولوژی را در اختیار داریم و این هم بهتر از من می دانید که هیچ گونه نیروی معنوی و عرفانی وجود ندارد و تمام اینها خرافات است ، قانع شدید آقای ابرو
مرد دوم:شما درست می گویید و این انسان هم مثل بقیه انسان های جهان گوشتی متحرک بیشتر نیست و فقط برای به دوش کشیدن افرادی مثل ما هستند،درست نمی گویم آقای آین)
ما از در کناری اتاق به بیرون می رویم .
جای عجیبی هست،در این سالن یک استخر عمیق هست و مثل اینکه سه تا از دیوار ها و سقف نیست یعنی به جای آن شیشه است و کنار استخر افراد زیادی مشغول کار با دستگاههای عجیب و غریب شان هستند و همه ی دستگاه ها به یک وسیله ای ما بین سرور کامپیوتری و جنراتور و بزرگ هست،وصل شده اند و از ان یک سری کابل و سیم به استخر رفته است .
ناگهان از دستگاه بزرگ عجیب و غریب که شبیه جنراتور و سرور کامپیوتر هست ، سر و صدایی ، همراه با جرقه و امواج آبی رنگی می آید و بعد، از عمق آب حباب بالا آمد .
حالا می رویم درون استخر آب، به سمت پایین می رویم و به عمق آب،همینطور که ما می رویم به عمق استخر کابل ها همراه ما می آیند،یک مردی را می بینیم که تمام سیمها و کابل ها به بدن مرد وصل شده یا بهتر بگوییم فرو رفته است، بعلاوه ی ماسک اکسیژن .
در این لحظه ماه کاملا می گیرد و مرد یکدفعه چشمهایش را باز می کند،چشمانی به رنگ سیاه،دستگاههایی که در کنار استخر هست مختل شده است .
چشمهای مرد گواه بر رنج کشیدن او می دهد،بی روح مانند شیشه .
ناگهان مرد در زیر،آب فریاد می کشد،چشمان او همراه وی فریاد می کشند،ناگهان مرد ناپدید میشود،مثل اینکه چیزی شبیه لباس در آب شناور میشود و به جای او حباب می آید،به طوری که نمیتوان جایی را دید .
در صدها کیلومتر آن طرف تر،در جنگلی سبز،با درختانی بلند،در نزدیکی کلبه ای خالی از سکنه،مردی ظاهر می گردد .
مرد هیچ پوششی ندارد،تمام بدن مرد تر بود و از موها و بدن او قطره قطره آب به زمین فرو می نشست،تمام بدن مرد سوراخ شده بود و خون می آید،مثل اینکه قبلا چیزی در بدن او فرو رفته بود و به ناگه نا پدید گشته بود .
مرد به طرف کلبه می رود،در آن کلبه را باز می کند،گرد و خاک زیادی آنجاست،به طرفی از کلبه می رود،می نشیند و با کف دست خود خاک قسمتی از کف کلبه را پاک می کند،دو عدد از چوبهای کف کلبه را بر می دارد .
زیر چوب سنگی پنهان شده است،بر روی سنگ چیزی نوشته شده است،این سنگ نیست بلکه یک کتیبه است .
لباس و شنلی به تن می کند و کتیبه را زیر بغل خود می گذارد و از کلبه خارج می شود .
به طرف عمق جنگل می رود،طوری حرکت می کند و از لای درختان عبور می کند که انگار سالهاست این مسیر را می رود و مثل کف دستش حفظ است به طوری که می تواند چشم بسته مسیر را طی کند .
بعد از کلی پیاده رویی به مکانی در عمق جنگل رسید،با درختان بسیار بلند،از لای درختان کمی جلوتر رفت،مثل اینکه این منطقه از جنگل از بدر آفرینش اصلا درخت نرویده،از بالا درختان شاخه به شاخه ی هم داده بودن و روی این منطقه پوشیده شده بود،تنها کمی چمن و علف هرز در این منطقه روییده بود .
این منطقه بی درخت شبیه دایره تا کمی بیضی بود،مر د وقتی این منطقه را دید خیلی خوشحال شد و با هیجان بسیاری به وسطش رفت،گویی فکر می کرد معجزه ایی رخ خواهد داد و تمام رنجش به اتمام می رسد .
با عجله و شوق و ذوق فراوان به سمت مرکز منطقه می رود،به طوری که نزدیک بود سه بار بر روی زمین پخش شود .
هنگامی که به وسط منطقه رسید به صورت دو زانو نشست و با دستش خاک را کنار زد و تا اینکه درون حفره ی کوچکی که با دست خویش درست کرده بود ، یک وسیله ی عجیب در مایه های گوی و کروی شکل بود ، پدیدار گشت .
چیزی شبیه آنتن از وسیله ی نا شناخته خارج شده بود،به نظر می رسید کاری شبیه به کلید انجام می دهد .
مرد آن وسیله ی عجیب غریب را برداشت،اول کمی خون از خونی که از او جاری شده بود بر روی سر میله ی آنتن مانند آن شی عجیب غریب زد .
بعد انگشت شست دست راست خود را بر کف دست راست خود،میان انگشت شست و اشاره ی خود نهاد،مرد حالتی به خود گرفت که انگار می خواهد تمام اعظم خود جمع کند و کار مهمی را انجام دهد .
ناگهان انگشت شست خود را به طرف پایین کف دست خود کشید، و با پایین رفتن انگشت شست بریدگی نازکی به وجود و از ان بریدگی نازک خونریزی شدیدی به وجود می آید،گویی شست او چاقوی جراحی است .
با دست چپش گوی را به گونه ای می گیرد که تمام سطح آن وسیلهی عجیب و غریب خون آلود شود و دست دیگرش هم به گوی می گیرد آن را در حالی که در دو دستش دارد پایین کتیبه می گذارد ولی حاضر نیست ان گوی را رها کند،طوری گوی را نگاه داشته است که انگار چیز خیلی مهمی در ان است و اگر رهایش کند،دیگر نمیتواند آن را به دست بیاورد .
از روی کتیبه می خواند و با خود زمزه می کند .
اینبار با صدای بلند کتیبه را می خواند،اما ما متوجه نشویم چون به یک زبان عجیب دیگری هست و حتی با زبان آن افراد شیک پوش هم فرق می کند .
با خواندن کامل کتیبه ناگهان صدای وحشتناکی به گوش رسید،آن صدا مانند جیغی وحشتناک و طولانی که ناشی از رنجی دردمند و طولانی مدت بوده است،ناگهان ابر ها در حول منطقه جمع شدند،رعد و برق به شکل جنون آمیزی تمام منطقه را سیلی می زد .
هوا ناگهان سرد شد،گیاهان و درختان پژمرده و یخ زده شدند،در عوض بدن مرد و گوی داغ شدند،گوی به قدری گرم شده که به رنگ قرمز روشن در آمده بود و از دستان مرد بخار بلند می شد،بخاری زیاد به خاطر سرما،مثل اینکه تمام انرژی اطراف به مرد و گوی می رفت و باعث سرد شدن هوا می شد .
به ناگه هفت رعد و برق وحشتناک و قوی دور مرد و گوی به زمین نشست ، نه اینکه قطع نشدند بلکه از زمین ، از جایی که مرد و گوی بودند برقی با صدای غرّش کنان به سمت آسمان رفت ، ابرها به مثال گردباد شدند و در بالای سر مرد و گوی به چرخش در آمده بودند .
ناگهان رعد و برقی که از زمین بلند شده بود ناپدید گشت و به جای آن برقی از آسمان آمد که مانند رعد و برق نبود،به رنگ سرخ بود و پهنای زیادی داشت،به نظر می رسید مرد دیگر احساس درد و عذاب نمی کند ولی تار و پودِ، لباس و شنل مرد در حال از هم گسیختن بود .
در همین هنگام صدایی شبیه به منفجر شدن مقدار کمی مواد منفجره در مکان بسته ایی بهگوش رسید .
مثل اینکه با شنیدن این صدا آسمان،ابرها،درختان،گرما و همه ی عوامل دخیل به خود آمده بودند و خیال شان راحت شده بود،مرد دو دست خود را از گوی برداشت با حالتی عاجزانه بر روی زمین پهن شد اما هنوز می خواست آن گوی را بگیرد،در حالی که تلاش می کرد با دست خود ان گوی را بگیرد،به اشتباه باعث شد گوی به درون حفره ای که خود کنده بود برود .
(در حالت طبیعی وقتی دو ابر با بار مخالف به هم برخورد کنند رعد بع وجود می اید و بعد مقداری از الکتریسیته ساکن [برق]زمین به سمت ابر می رود-از زمین به سمت اسمان می رود و در اینجا بر خلاف رعد و برق طبیعی از اسمان به زمین می اید)
ناگهان همان صدای جیغ مانند از درون حفره دوباره شنیده شد و مرد دست از تلاش کشید و چهره اش گواه بر رضایت قلبی او می داد .
از حفره با صدای بلندی که نشانه از درد رنج است می آید و همراه آن شن و ماسه از حفره بیرون می آیند،همین طور که شن و ماسه بیرون می آید به دور حفره می چرخند ، به مثال گرد بادی کوچک .
بعد از سی ثانیه روند بیرون آمدن شن و ماسه قطع می شود و ناگهان به هم می چسبند،در این زمان از طرف شن و ماسه باد می آمد ، یک دفعه شن و ماسه ها به شکل مردی با لباس در آمدند،از سر او تبدیل به جان گرفتن شد تا اینکه به یک انسان زنده تبدیل شد .
درسته ، او یک مرد بود،مرد همینطور از زمان به پیوستن شن و ماسه تا جان گرفتن او در هوا معلق بود،به سمت مردی که بر روی زمین پخش شده بود رفت،وقتی بالا سر او رسید ، مرد به روی زمین آمد و خم شد و زیر لب به مردی که بر روی زمین افتاده بود می گفت : شایتین ، شایتین .
مرد شایتین را که بر زمین افتاده بود نوازش می کرد و در همین حال مثل اینکه معجزه ایی خ داده باشد زخم های او از بین می رفت و رنگ او دوباره به رنگ طبیعی خود باز می گشت،بعد از چند دقیقه تمام زخمهای مرد به طور معجزه آمیزی بهبود یافته بودند .
شایتین چشمهایش را باز کرد و مرد را بالای سر خود دید،بسیار خوشحال شد،به پای مرد افتاد و گریه و زاری می کرد و به مرد می گفت :
ارباب منو ببخش که اینقدر دیر اومدم همیشه افراد ایکسسز تچ دنبالم بودم تازه چند ساعت پبیش من تو چنگشون بودم و از دستشون فرار کردم و دیدم این بهترین موقعیت بود که بیام سراغ شما ، ارباب من هیچ وقت به ما خیانت نکرده بودم و به حرفهای شما شک نکردم ، من .. من جزء اونایی که به شما خیانت کردن نبودم ، میتا هم نبوده ، من میتا رو یه جا مخفی کردم و قرار گذاشتیم هر وقت شما رو ازاد کردم بهش خبر بدم ، حرفای منو باور می کنید ؟ ، درسته ؟ ، باور می کنید ؟
مرد گفت : مطمئن باش باور می کنم ، من خودم می دونم که تو خیانت نکردی و گرنه همون اولی که خوابیده بودی می کشتمت
مرد مکسی کرد دوباره گفت : انگار همین دیروز بود ، مثل باد هفت سال گذشت،حالا در موقعی که من نبودم چه اتفاقاتی افتاده
شایتین جواب داد : گروه ایکسسز تچ خیلی قوی شدن و توی هفت سال همش دنبال من و میتا بودن و همیشه سعی می کردن جای شما و کتیبه رو پیدا کنن البته شما بهتر از من می دونید که کتیبه براشون ارزش نداره و درک نمی کنن اونا فکر می کنن کتیبه یه تکنولوژی و اسلحه ی پیشرفته است و اگه اونو به دست بیارن خیلی قوی میشن وگرنه اونا این درک ندارن ، تازه یه گروه جدید اومده اعضاش هم خیلی زیاده از هر سنی و نژادی و با هر هوشی حتی خنگ و دیوونه هم دارن مثل ما هم دارن در عین حال ناکار آمد ترن هستن و همیشه تلفات زیادی میدن ، ارباب هدفشون اینه که پلیدی ستم و ظلم رو از زمین پاک کنن اما هنوز نتونستند در مقابل ایکسسز تچ پیروز بشن
مرد گفت : خب شاید بتونیم کمکشون کنیم ، حالا از همه مهمتر بگو سیس کجاست شایتین ؟
شایتین جواب داد : سیس تو همین جنگل ساکن شده ، ارباب یه چیزی بگم که می دونم خیلی خوشحال می شید
مرد گفت : بگو شایتین
شایتین گفت : سیس داره بر همه ی موجودات زنده ی این جنگل حکم رانی می کنه
مرد گفت : خیلی خوبه که می تونه رو پای خودش بِ-ایسته ، اول بریم سیس پیدا کنیم که خیلی کار داریم ، من باید اول از به قول خودشون آقای ایکس انتقام بگیرم بعد هم بقیه ی گروه ایکسسز تچ .

اسم ها رو به انگلیسی نوشتتم

(توضیح

آقای ابرو Eashak Ebro
آقای آین Menta Ain
آقای ایکس Mr.X
شایتین Shaitin Electra
مینتا Minta Melon
سیس SIS
مینتا یک زن است و سیس مار دست آموز )


0 بار اين نامه ويرايش شده است كه آخرين بار توسط 3 شنبه 28 شهريور 1385 - 14:30 در 6 بوده است.
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
mgcw
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 2 شنبه 21 دي 1383
تعداد ارسالها: 227
محل سكونت: In The Black Hole


5 شنبه 23 شهريور 1385 - 01:05
پاسخ بصورت نقل قول
می خوام نظر ون رو بگید
به نظر شما بعد چه اتفاقی می افته (پیش بینی یا اونطوری که دوست ادامه پیدا کنید)
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
Ali
مدیر کل
مدیر کل


تاريخ عضويت: شنبه 20 تير 1383
تعداد ارسالها: 2983
محل سكونت: On the edge


5 شنبه 23 شهريور 1385 - 04:02
پاسخ بصورت نقل قول
من همیشه از این سبک داستانای Sci-fi خوشم میومد. البته نمی تونم پیش بینی کنم بعدش چی میشه ولی کلیت داستان برام جالبه. ایده داستان از خودتونه؟

_________________
پی سی گیمرز - آرشيو بزرگ بازی های کامپیوتری
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
mgcw
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 2 شنبه 21 دي 1383
تعداد ارسالها: 227
محل سكونت: In The Black Hole


5 شنبه 23 شهريور 1385 - 05:03
پاسخ بصورت نقل قول
بله
ساخته و پرداخته ی ذهن خودمه
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
Ali
مدیر کل
مدیر کل


تاريخ عضويت: شنبه 20 تير 1383
تعداد ارسالها: 2983
محل سكونت: On the edge


جمعه 24 شهريور 1385 - 01:25
پاسخ بصورت نقل قول
ارتباط اسم "رقص مار" با داستانی که نوشتین چیه؟

_________________
پی سی گیمرز - آرشيو بزرگ بازی های کامپیوتری
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
mgcw
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 2 شنبه 21 دي 1383
تعداد ارسالها: 227
محل سكونت: In The Black Hole


جمعه 24 شهريور 1385 - 09:29
پاسخ بصورت نقل قول
کار مورد علاقه ی شخصیت اصلی داستان هست
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
hosseinataeefard
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: 5 شنبه 11 خرداد 1385
تعداد ارسالها: 606
محل سكونت: teh


شنبه 25 شهريور 1385 - 12:59
پاسخ بصورت نقل قول
دوربين آزاد يعني چي يعني !!
داستان قشنگيه ولي بهتر نبود كمي انسجام بيشتري داشته باشه آخه يهو اينهم چيز باهم به خورد يه نفر نمي ره منظورم اينه كه خيلي سريع همه چي اتفاق مي افته
ولي در كل داستان قشنگي به نظر مي رسه و جاي پيشرفت زيادي داره Laughing Laughing

_________________



[img]http://www.futureworldco.com/sign_logos/os/windows.jpg[[/img]
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
mgcw
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 2 شنبه 21 دي 1383
تعداد ارسالها: 227
محل سكونت: In The Black Hole


شنبه 25 شهريور 1385 - 13:43
پاسخ بصورت نقل قول
راستش رو بخوای این داستان کامله ولی باید تایپش کنم
تند اتفاق می افته چون من هیچ مقدمه ای ننوشتم و دوست ندارم از همون اول اخر داستان بدونن

دارم روی قسمت دومش کار می کنم
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
hosseinataeefard
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: 5 شنبه 11 خرداد 1385
تعداد ارسالها: 606
محل سكونت: teh


شنبه 25 شهريور 1385 - 14:10
پاسخ بصورت نقل قول
موفق باشي

_________________



[img]http://www.futureworldco.com/sign_logos/os/windows.jpg[[/img]
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نمايش نامه هاي ارسال شده قبلي:   
ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع    صفحه 1 از 2 تمام ساعات و تاريخها بر حسب 3.5+ ساعت گرينويچ مي باشد
برو به صفحه 1, 2  بعدي


 
پرش به:  


شما نمي توانيد در اين انجمن نامه ارسال كنيد.
شما نمي توانيد به موضوعات اين انجمن پاسخ دهيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن ويرايش كنيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن حذف كنيد
شما نمي توانيد در نظر سنجي هاي اين انجمن شركت كنيد


unity3d

بازگردانی به فارسی : علی کسایی @ توسعه مجازی کادوس 2004-2011
Powered by phpBB © 2001, 2011 phpBB Group
| Home | عضويت | ليست اعضا | گروه هاي كاربران | جستجو | راهنماي اين انجمن | Log In |