[mory]

[اسحاق]

[eta]

جناب اسحاق تركيدم از بس كاراكتر ها رو جا به جا زدي( البته خودم اين كاره ام ها)
ولي خوب اين يكي از ايده هاي منه كه مدتي بهش فكر ميكردم و از اونجا كه حالا حالاها قصد ساختش رو ندارم اونو در اختيار شما ميزارم.
قصه در دوران حكومت رضا شاه اتفاق مي افته و در باره عشايريه كه رضاشاه به دليل اين كه ميترسيد از جهت اونا تهديد بشه تصميم گرفت تا طرح اسكان عشاير(فكر ميكنم اسمش همين بود) رو اجرا كنه و عشاير رو مجبور كنه تا اسلحه هاشون رو كنار بذارند و در يه منطقه( همون ارودوگاه شما) ساكن بشن. ايده رو خيلي ريز نساختم ولي تو ذهنم جريان بازي اين بود كه رضا شاه شروع به انجام طرحش ميكنه و در ابتداي كار موفق هم ميشه عشاير هم تا حدودي شرايط رو ميپذيرند و برخي فرار ميكنند بعضيها تسليم ميشن و ... . در اين بين قهرمان اول بازي( يكي از كماندو ها) ماموريت هايي مثل نجات اين و اون، فراري دادن دوستان و اخلال در كار ماموران حكومتي رو داره.(در اين بين چند جنگجوي ديگه هم به اون ميپيوندند(از اين مراحل ميتوان به عنوان مراحل تمريني(tutorial)استفاده كرد كه اتفاقا يكي از روشهاي جديد آشناسازيي بازيكن با بازي هم هست.)
اما اين ماموريتهاي پيش پا افتاده با يه شك بزرگ كه ميتونه مردن پدر مادر يا زمين گير شدن اونا به علت رفتار بد ماموران يا هر چي ديگه باشه به عزمي قوي براي خلاصي از شر ظالمان تبديل ميشه و از اينجا به بعد قهرمانان قدم به قدم تا هدف نهايي( هدف نهايي هم بايد تعيين بشه) پيش ميرن.
حالا اگه از ايده خوشت مياد بگو تا ريزتر بشم و به جزئياتش بيشتر فكر كنم.

[mory]

اوه اوه .
بچه ها به يك نكته دقت كنيد . كار برنامه نويسي چنين بازي اي شيرين يك سال آب ميخوره .

چون از چيزهاي كلي شروع ميكنيد و بعدش ميبينيد حتي بايد براي نفس كشيدن كاراكتر هم بايد برنامه نوشت .
من تو جريان بازي نجات بندر يكدفعه حس كردم كه تا نوك سر در گل فرو رفتم .اينقدر وحشتناك بود كه نميتونم توصيفش كنم . چون اگه هر كدومش شكست ميخورد فاتحه بازي خونده شده بود . من جون سالم به در بردم ولي خيلي سخت بود خيلي .
پيشنهاد ميكنم قبل از شروع بازي فكركنيد كه آيا واقعا آمادگي ذهني و جسمي و علمي رو براي اينكار داريد . چون شدنيه ولي به شدت طاقت فرساست .
اگه نجات بندر به من اجازه بده حتما كمكتون مي كنم .

[اسحاق]

eta جان
خيلي عالي بود ٬ اگه ريزتر بشي هم كه خيلي عاليه. اگه كتاب تاريخي هم راجع به اون سراغ داشتي معرفي كني ممنون مي شم
فقط pm بزن تا داستان بازي لو نره

اما خدمت آقا مصطفي عرض كنم كه فعلا دارم رو موتور اين بازي كار مي كنم و اين داستان ها رو نخواستم كه هنوز عملي كنم. مطمءنا اگه اين دوستمون خواست داستان بازي رو بنويسه ٬ رعايت حال من رو هم مي كنه.از اين گذشته خيلي چيزهايي كه تو داستان eta عزيز اومد بايد به شكل پيش نمايش يا نوشته براي اطلاع خود كاربر باشه و به خود بازي مربوط نميشه.
چيزي كه هست من قصد ندارم كماندوز رو بسازم. اولا اون يكبار ساخته شده و دوما از توان من يه همچين كاري خارجه. اما اين دليل نميشه سعي خودم رو نكنم تا چيزي شبيه به اون نسازم.

ولي در كل حق با شماست. اين بلندپروازيها همه شكست بدل مي شن. اما منم تلاش مي كنم كه فعلا تمركزم رو براي برنامه نويسي روي همين روندي كه داشتم طي مي كردم بزارم.

[eta]

من همچين بيكار هم نيستم اگر واقعا در ساختنش جدي هستي بگو تا رو ش كار كنم
در ضمن فكر نمي كنم اگه قرار به تكميل اين ايده باشه pm جواب بده.
اگه پيشنهادي غير از pm هم داريد بگيد وگرنه خودم يه فكري بكنم.( تو بازيسازان)
آخه هر چي من بگم كه شما همونو نميسازي كه. از اينجا به بعدش نياز به تبادل نظرهاي زيادي داره و گرنه كه من يه دفعه رو يه چيزي كلي مخ ميزارم و شما خوشت نمياد.
براي اميدواري اول كار هم بگم كه يكي از بزرگترين استعدادهاي بنده و متاسفانه تنها استعداد بالفعل من همين ايده دادنه.( اگه چشم نخورم)
حالا شما هر جوري ميتوني يه اطمينان به من بده تا مخ رو استارت كنم.

[eta]

آقاي اسحاق پس كجا رفتي همين جوري ميخواي به من اطمينان بدي!!!!!

[اسحاق]

شرمنده يه چند روزي رفته بودم ملاير.(عروسي بود و اين حرفها )

من هيچ اطميناني نمي تونم بدم. در واقع تا وقتي كه موتور اوليه بازي تموم نشده هيچ اطميناني نمي تونم بدم.
وقتي ساخت اون تموم شد يه دمو مي زارم تا ببينيد و انشاا... اگه شما حاضر بوديد اون وقت كار داستان بازي و ساخت مراحل بازي رو با هم شروع كنيم.

[eta]

خوب منظورم از اطمينان همين بود كه ببينم با توجه به اين حرفهايي كه زدم باز هم پيگير كار هستيد يا نه ( ميخواستم شرايط منو درك كنيد.)
خوب اون بالا در باره نحوه تماس با همديگه هم يه حرفهايي زدم اون مساله رو هم حل كني. ديگه مشكلي نيست.

[mory]

بچه ها اين پستها بيشتر بهشون مياد خصوصي باشن تا در فروم مطرح بشن . چون به درد كس ديگه كه نمي خوره .