[iran_adventure]

[eta]

خوب آره استراتژی حوصله می خواد که منم دارم؟
اما ادونچر مخ دربست می خواد که ندارم یا نمی دم!!

در مورد داستان حق با توه هیچ گونه احساس بدی بهش ندارم وگرنه که این همه مخم رو به کار نمی گرفتم.

گفتی یا نگفتیش رو نمی دونم!!
با چی می خوای بسازی؟؟ gm ؟
آره فکر کنم همین بود.

برای داستان هم بذار امتحان چهار شنبه ام رو بدم. بعد خوب فکر میکنم و اگه چیز جدیدی به ذهنم رسید میگم.

[iran_adventure]

[مصطفي سپهريان]

راستي يه فكري براي ساخت اون معجونه... نمي دونم تا حالا بازي نانسي درو و نقشه خطرناك رو بازي كردي يا نه؟.... در يكي از مراحل بازيكن بايد يه چاي مخصوص درست كنه كه واقعا مخ مي طلبه... براي همين قسمت ساخت معجون هم شما كي توني روي يه كاغذ يا هر جور ديگه يه نوع دستور پخت( )* به بازيكن بدي تا از روي اون انجام بده.... مثلا بره مقدار 5 گرم از خاك باغچه رو با چند گرم از خون دست خودش قاطي كنه و بعد اون آبدزدك ها بقيه رو قاطي كنه... فقط بايد سعي كني كه زيادي سخت نشه بازيت چون بعضي از افراد وقتي مي بينن سخته از وسطش جا ميزنن

* طرز تهيه

[مصطفي سپهريان]

آقا يه قسمت همين حالا به ذهنم رسيد:

صبح وقتي مش قربون از خواب بلند ميشه با تعجب مي بينه كه خيلي كوچيكتر از حد معمولش شده... بعد از كمي كلانجار رفتن با خودش از دور چشمش به يك آبدزدك افتاد و دوباره وجودش از خشمي كه داشت پر شد*. بعد آروم آروم آبدزدك رو تعقيب كرد و وقتي كه به قسمتي از جوي آب رسيد كه آبدزدك ها مشغول كار بودن (كارگران مشغول كارند) خودش رو جمع و جور كرد و خيلي عادي انگار كه يه عمره آبدزدكه از كنارشون داشت مي گذشت.... كه يك دفه يه صدايي از اون پشت اومد: هي... تو... كجا؟! بيا اينجا كارت رو بكن( )... مش قربون كه راهي جز تسليم شدن پيدا نكرد همونجا رفت و كارش رو شروع كرد تا 15 بعدش كه حواس سركارگر از اون ها پرت شد آروم خودش رو به در رسوند. با هر بدبختي اي شده در رو باز كرد و وارد شد(اين جا براي باز كردن در نياز به معما است ) بعد شاهد يه چيزي بود كه توي عمرش هم نديده بود. امكاناتي در زير زمين پيدا كرد كه تو كل عمرش يكي دو بار نديده بود. وقتي داشت همين جوري با تعجب به اينور اونور نگاه مي كرد متوجه صحبت هاي دو نفر شد. وقتي رفت فال گش وايستاد ببينه چي ميگن فهميد كه اين يه نقشه است براي از بين بردن خونه و كاشونه مش قربون. مش قربون همون جوري كه داشت قايمكي نگاه مي كرد. توي دست يكي نقشه اي ديد كه مي خواستن بوسيله اش يه تونل بزنن تا زير خونه مش قربون( ) بعد مش قبون ديد وقتي حرف هاي اون دو تا آبدزدك تموم شد يكي همون نقشه مذكور رو روي ميزي رها كرد و رفت. (حالا اينجا دوباره نياز به معما داره) هر جوري شده بود مش قربون خودش رو به اون نقشه رسوند و نقشه رو طوري تغغير داد كه اگر آبدزدك ها اون رو مي كندن به فاضلاب شهري ميرسيدن

[iran_adventure]

[مصطفي سپهريان]

[iran_adventure]

نه ! گفتم طبق داستان شما اين جوري بايد بشه يعني فضا حذف بشه . ولي خودم دوست دارم رفتن به فضا باشه ...

[مصطفي سپهريان]

برعكس كل داستان من منتهي ميشه به فضا.
پس بزار از اول خلاصه اي كه توي ذهنمه برات بگم...
تا اونجايي رو مي دوني كه آبدزدك ها مي خوان حمله كنن. بعد مش قربون كارشون رو خراب ميكنه بعد همونطور كه قبلا هم گفتم بعد از خراب كاري هاي زيادي مي فهمه كه فضايي ها دارن به اين ها حكمراني مي كنن و بقيه ماجرا

[مصطفي سپهريان]

مجتبي جان چي شد؟
هوينجوري باشه بهتره يا نه؟